محل تبلیغات شما

کتاب اعدامم کنید» خاطرات آقای حاج محمدحسن عبدیزدانی از دوران مبارزات انقلابی خودش و مردم تبریز از سال 42 است. البته آن بزرگوار اونقدر در بیان خاطراتش دقیقه که بنوعی با بیان حوادث قبل از سال 42، زمینه بروز رویدادهای تاریخی آن سال رو اتفاقی و تصادفی ندانسته. ماجرای من و این کتاب این جور شروع شد که : 

سال 72 یا 73، در هفته نامه آذربایجان (نامه آذربایجان به مدیرمسئولی آقای اکبر رضایی تبریزی) مشغول تدارک چاپ نشریه ای برای شهید آیت ا. مدنی بودیم. برای مصاحبه با چند نفر مأمور شدیم و قرعه آقای حاج محمدحسن عبدیزدانی به اسم من افتاد. ایشون از مبارزان انقلابی تبریز بودند و در حوادث سالهای اولیه پس از انقلاب در استان آذربایجان شرقی نقش بسزایی داشتند. معتمد آقای قاضی در دادگاه انقلاب اسلامی بودند و در مدیریت انقلابی استان و شکل گیری جریانهای انقلابی در مقابل جریانهای انحرافی سهم زیادی داشتند. سالها در کنار دو شهید محراب آیت ا. سید محمدعلی قاضی طباطبایی و آیت ا. سیداسدا. مدنی کار کردند و در مورد هر دو بزرگوار حرفهای زیادی برای گفتن داشتند. همون سالهای اول برای مجلس نامزد شدند و و رأی نیاوردند. شنیدم تو اتاق بازرگانی تبریز مسئول حل اختلافات هستند. رفتم اتاق بازرگانی. در همون دیدار اول جذبشون شدم. با وجود اینکه سنی از ایشون گذشته بود، اما صلابت و ماجراجویی از نگاه و حرفهاشون می بارید. قرار شد برم دفترشون تو ساختمانی که محل زندگیشون هم اونجا بود. اونجا بود که خاطرات ایشون در مورد شهید مدنی، برای من شد بهانه. مردی را یافته بودم که عمرش رو در راه انقلاب و اسلام سپری کرده بود و تو این مسیر سختی ها و مرارتهای زیادی کشیده بود. بارها توسط ساواک دستگیر شده بود و بار آخر تونسته بود فرار کنه و تا روز پیروزی انقلاب اسلامی نتونسته بودند دستگیرش کنند. ساواک حکم تیرش رو صادر کرده بود که هر جا دیدید بی درنگ بزنیدش. 

جای خالی او پر نمی شود

وقتی مادر نداری، یعنی هیچی نداری

چقدر خسته ام از روزمرگی

سال ,انقلاب ,انقلابی ,آقای ,رو ,بودند ,آیت ا ,و در ,اتاق بازرگانی ,بودند و ,نامه آذربایجان ,کتاب اعدامم کنید»

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها