محل تبلیغات شما



روزهای دوشنبه هر هفته می رفتم خونه اش. می گفت یه روز هفته رو تنهایی بیا. می خوام خودتو ببینم. ناهار پیش اش بودم. بعد ناهار چند تا چایی و بعدش برنامه زاور بخشعلی اف. این برنامه هر هفته ما بود. گاهی وسط ناهار و چای، یه چرت کی می زدم. ناراحت می شد از خوابیدن من. خونه مادر یه آرامش دیگه ای داره. چقدر خواب چند لحظه ای می چسبید. همه دوستام و همکارام می دونستند که دوشنبه بعد از ظهر من از قبل پره. چند ساله که پره. 

اما دو سال بیشتره که دوشنبه های من خالی و دل من پره. دلم پر از حسرته. پر از حسرت نداشتن مادر. پر از روزها و لحظه هایی که قدرشونو ندونستم. آخرین تصویر مادر در ذهنم خیلی اذیتم می کنه. گفت : این روزها بیشتر بیا که بیشتر ببینمت. اشتیاق او برای دیدن من بیشتر از اشتیاق من برای دیدن او بود. امان از این همه حماقت و حسرت. همه دلمو خوش کردم به اون لحظه ای که وقتی می خواستم ناخن های دستشو بگیرم، دلمو به دریا زدم و دستهاشو بوسیدم. بیچاره مادرم هول شد. از بس ندیده بود که بچه هاش براش بمیرند. ولی او می مرد برای بچه هاش و آخرش هم بخاطر بچه هاش رفت. بچه هاش تسلیم شدند. بچه هاش خسته شدند و او رفت. حسرت و افسوس حق ماست تا آخر عمر. 

این روزها بجای هر دوشنبه، هر پنجشنبه می رم پیش اش. اما نه ناهاری هست و نه چایی و نه چرت های کی. چیزی جز یک تکه سنگ بزرگ نیست و من از ته ته دل آرزو می کنم که خدا بخشیده باشه و اون الان جاش تو بهشت راحت باشه. وقتی به سنگ نگاه می کنم، چهره شو نمی بینم. وقتی باهاش حرف می زنم، صداشو نمی شنوم. وقتی ازش خداحافظی می کنم، دیگه نمی شنوم بگه : برو خدا پشت و پناهت. بعضی وقتها برمی گردم نگاش می کنم. ولی افسوس که نمی بینم اش. 

نمی بینم اش دیگه. جای خالیش برام هیچ وقت پر نمی شه. مادر برام یه نعمت بود مهمتر از صحت و امان که تا داشتم قدرش رو ندونستم. 


در آستانه چهل و سومین سالگرد درگذشت پدر، مادر هم رفت. داشتیم برای تاسوعا برنامه می چیدیم. اما گویا خدا برنامه دیگه ای برای ما داشت و امسال محرم، یه جور دیگه بود و حال و هوای متفاوتی برای ما داشت. مادر بعد از تحمل 21 ماه بیماری، یک بار دیگر سکته کرد. اما این بار دیگر برنگشت. مادر که رفت همه چی رو با خودش برد. انگار از درون خالی شدیم. زیر پای ما خالی شد. هنوز هم پاهایمان جایی بند نیست. هنوز هم بعضی وقتها منتظر تماس او هستم که چهره اش رو تو گوشیم ببینم. ای کاش در تماس آخر، سریع رفته بودم پیشش. تلویزیونش خراب شده بود. خدایا چرا این دنیا دگمه بازگشت ندارد؟ لااقل به اندازه یک جبران کوتاه. 

وقتی پدر نداری، هنوز یک کوه پشتت هست که می تونی بهش تکیه کنی. مادر رو می گم. مادرها این جور وقتها شیرزنی هستند برای خودشان. ولی وقتی مادر نداری، یعنی دیگه هیچی نداری. خدا نکنه اینو وقتی بفهمی که دیگه دیر شده. 


روزمرگی امانم را بریده. شاهدش همین وقفه طولانی در روزآمد کردن وبلاگ بی تعارفه. چی می خواستم چی شد! همیشه از برنامه ها عقبم. خدا کنه فراغتی پیدا کنم بتونم برای دلم بنویسم. دلم برای خودم خیلی تننگ شده !


خوانندگان محترمي که تلويزيون دهه 60 را به خاطر دارند، خوب مي دانند که مستقيم گويي و شعار زدگي ويژگي تلويزيون ايران بود. بعنوان نمونه، دوربين را در مقابل عالم بزرگي مثل آيت ا. جوادي آملي مي کاشتند و ايشان با لحن منحصر به فرد خودشان و البته ادبيات حوزوي، به مردم درس نهج البلاغه مي دادند. مباحثي عموما سنگين که کمتر کسي مي توانست از آنها استفاده کند. تا اينکه در دهه هفتاد، رويکرد تلويزيون عوض شد و حرفه اي تر عمل کردند. آنها بجاي اين کار، روي سريال بي نظير امام علي (ع) سرمايه گذاري کردند که درس عملي نهج البلاغه بود و در زمان خود رکورد مخاطب تاريخ صدا و سيما را شکست. اين رويکرد موفقيت آميز بود و بعدها با سريالهاي ديني و مذهبي ديگري نظير يوسف (ع)، اصحاب کهف، امام رضا (ع) و مختارنامه تکرار شد و هر کدام موفقيت هاي خودشان را داشتند.

اما با وجود توليد سريالهاي متعدد با موضوعات اجتماعي و خانوادگي، اين موفقيتها در ژانرهاي ديگر تکرار نشد. مردم تشنه موضوعات اجتماعي بودند و هستند. اما تلويزيون ايران نتوانست از لاک شعارزدگي خارج شود و اتفاقا از همين موضع بود که در مقابل سيل سريالهاي خانوادگي و اجتماعي شبکه هاي رقيب ماهواره اي و يا حتي شبکه هاي توزيع غيررسمي فيلم  وسريال خارجي کم آورد و بجاي توليد سريال هاي جذاب و موثر، اثرات تخريبي سريالهاي ديگران را بر خانواده هاي ايراني مطرح کرد.

ريشه کاميابي و ناکامي تلويزيون ايران در جلب و جذب مخاطب را بايد در نگاه هنري و رويکرد مخاطب مدارانه و يا رسانه مدارانه آن به موضوعات و ژانرهاي مختلف جست. اين اتفاق، بطور نسبي در ژانر مذهبي رخ داد. چون نقطه مشترک سه حوزه نياز، خواست و مصلحت مخاطب در موضوعات مذهبي، بسيار فراختر از موضوعات اجتماعي است. در واقع وقتي سريال امام علي (ع) توليد و پخش مي شود، مديران رسانه ملي از بابت اينکه اين موضوع به مصلحت مخاطب است اطمينان دارند (بعنوان درس عملي و رفتاري نهج البلاغه). از سوي ديگر، درام موجود در سريال (با تمرکز روي نقش قطام) بخشي از نياز مخاطبان به سرگرمي و هيجان را تأمين مي کند و از همه مهمتر، اين همان موضوع و شيوه پرداختي است که مورد خواست مخاطب نيز هست و قطعا از آن استقبال خواهد کرد (ناگفته هاي زندگي امام علي ع» در قالب درام و سريال تلويزيوني). از منظر رسانه و ارتباط آن با مخاطب، به اين رابطه مي گويند بازي برد _ برد با رسانه و مخاطب.

غير از اين رابطه، سه رابطه ديگر هست که هيچکدام براي هيچيک از طرفين رسانه و مخاطب قابل قبول نيست. رابطه برد رسانه _ باخت مخاطب، رابطه باخت رسانه _ برد مخاطب و در نهايت رابطه باخت باخت براي هر دو. ممکن است براي تک تک اين رابطه ها، مصاديقي در ذهن مخاطب اين سطور خطور کند، اما واقعيت اين است که ارزيابي دقيق سريالها از منظر رابطه برد يا باخت رسانه و يا مخاطب، کار بسيار سختي است. اولا معيار و ارزش گذاري سريالها از منظر مخاطب بايد به روش هاي علمي، قابل تعميم و با اعتبار بالا (قابليت تکرار نتايج) انجام شود و ثانيا ارزيابي خود سريالها از موضع رسانه بايد فارغ از ارزشداوري رايج در درون ساختار رسانه صورت پذيرد که هر دو مستم صرف وقت و هزينه است و با ظن و گمان هم نمي توان از رابطه برد و باخت بين رسانه و مخاطب سخن گفت.

اين مطلب را بعنوان مقدمه و زمينه ذهني آوردم تا تحليلي کوتاه و کارشناسي درباره رويکرد رسانه ملي در مناسبت ماه مبارک رمضان طي چند سال اخير و در نهايت امسال ارائه کنم. بزرگترين موفقيت تلويزيون در زمينه سريالهاي رمضاني طي چند سال اخير اين بود که تابوي دوری از نشاط و شادابي را در این ماه شکست و در توليدات نمايشي و ترکيبي خود، رويکرد نشاط معنوي را در پيش گرفت. اين رويکرد در برخي سريالهاي ماندگار رمضاني نظير او يک فرشته بود، صاحبدلان، دود کش و نظاير آن و برنامه پرمخاطبي چون ماه عسل، رويکرد موفقيت آميزي است. ضمن اينکه موسيقي متعارف، ادامه پخش فيلم ها و سريالهاي ايراني و خارجي و برنامه هاي مخاطبان کودک، جوان، خانواده و فرهيختگان در این ماه، رويکرد نشاط و شادي معنوي را حفظ مي کند.

سريالهاي رمضاني سيماي جمهوري اسلامي ايران را از حيث محتوا و رويکرد مي توان به سه دوره تقسيم کرد :

دوره اول : دوره توليد و پخش سريالهاي ماورايي و تخيلي _ مذهبي که گاه باورهاي مردم را به نقش نيروهاي ماورايي نظير شيطان و يا زندگي پس از مرگ به چالش مي کشيد، مثل سريال او يک فرشته بود، اغماء، پنجمين خورشيد و پنج کيلومتر تا بهشت.

دوره دوم : دوره توليد و پخش سريالهاي خانوادگي طنز و شاد که عموما با هدف خنداندن و سرگرم کردن مردم توليد مي شدند، مثل خانه به دوش، متهم گريخت و بزنگاه که در توليد آنها، اشاره به مناسبت ماه مبارک رمضان مشهود بود. (يعني داستان در ماه رمضان اتفاق مي افتاد.)

دوره سوم : دوره توليد و پخش سريالهاي خانوادگي طنز و شاد که در اغلب آنها، ويژگي رمضاني بودن سريال نمود و بروز عيني نداشته و يا اساسا اشاره نچسبي به موضوع ماه مبارک در آنها شده است. نظير سريالهاي هفت سنگ، جاده قديم، شمعدوني، پايتخت 4 و دردسرهاي عظيم 2. (البته بنا به دلايلي سريال هاي شمعدوني و جاده قديم از کندکتور پخش سيما در رمضان سال 93 خارج و در بهار 94 به ترتيب از شبکه سه و شبکه يک پخش شدند.)

البته در هر يک از اين دوره ها، سريالهاي ديني و اجتماعي نسبتا وزيني نظير شبهاي زاينده رود و صاحبدلان نيز پخش شد که عموما از نظر ميزان تماشا، در رده هاي سوم و چهارم قرار مي گرفتند. در يک نگاه کلي به روند محتوايي و رويکرد سريالهاي رمضاني تلويزيون، مي توان نوعي بلاتکليفي و سردرگمي را در مديران و برنامه ريزان رسانه ملي تشخيص داد. آنها خوب مي دانند که ماه رمضان ديگر مثل گذشته، ماه موسيقي هاي سنگين و قطع سريالهاي شاد و جذاب نيست. آنها همچنين اين نکته را هم به تجربه و در بازخورد سريالهاي دوره اول دريافتند که ماه مبارک رمضان، برای توليد سريالهاي غامض و ماورايي و به چالش کشيدن اعتقادات مردم هم مناسب نيست. بنابراين به نظر مي رسد آنها شاخص سريال شاد و در خور و شأن ماه مبارک رمضان را گم کرده اند و اين در شرايطي رخ داده است که وسعت حطيه مشترک سه حوزه خواست، نياز و مصلحت مخاطب در ماه مبارک رمضان فراختر از ماههاي ديگر سال است و آنها در بهترين و به اصطلاح پيک ترين ساعت هاي تلويزيون، محتوايي را به مخاطبان خود عرضه مي کنند که گاه نه تنها محتوايي با نشاط معنوي و متناسب با فضاي ماه مبارک رمضان ندارند، بلکه گاه فرسنگ ها با اين حال و هوا و فضا فاصله دارند و چه بسا از سوي مردم و محافل ديني هم مورد مذمت قرار می گيرند.

پرواضح است که رسانه ملي با توليد سريالهايي از اين دست، در رويارويي رسانه اي با رقباي ريز و درشت خود نيز توفيق لازم را نخواهد يافت. اقتباس ناشيانه از يک سريال فمينيستي و مبتذل ماهواره اي در يک سريال توليد سيماي جمهوري اسلامي ايران (با قصد پخش در ماه مبارک رمضان، که بعدا پخش آن به فرصتي ديگر موکول شد)، نقطه اوج اين ناشيگري بود.

سريال هاي رمضاني امسال، در ادامه روند ناصحيح توليد سريالهاي رمضاني در رسانه ملي، قابل تحليل و بررسي هستند. منهاي سريال گاهي به پشت سر نگاه کن» که از مضموني اجتماعي و مذهبي برخوردار است، دو سريال پايتخت 4 و دردسرهاي عظيم 2، ضعيف ترين کارنامه سريال رمضاني سيما را رقم زدند. دو سريالي که نه از نظر موضوعي و نه از نظر محتوا و پيام، هيچ ارتباط داستاني با ماه مبارک رمضان نداشتند و صرفا بنا به تشخيص مديران رسانه ملي و بخاطر اام پخش در اين ماه، وانمود مي شود که بخشي از داستان سريال در ماه مبارک رمضان اتفاق افتاده است. سريال پايتخت در مقايسه با سه سري قبل خود، ضعيف ترين سريال بود. در طول چندين قسمت، بيننده اتفاق مشخص و يا درام تأثيرگذاري از سريال نمي بيند. از اين حيث اين سري با پايتخت 1 و 2 و حتي 3 قابل قياس نيست. سرعت و شتاب براي توليد و رساندن به پخش در جاي جاي سکانس ها موج مي زند. اصرار بر لودگي بجاي طنز با تمرکز بر نقش شخصيت ارسطو و نقي و تکيه کلام هاي نخ نما، تمام تلاش سازندگان اين سريال براي جلب رضايت مخاطب بود. اين سريال به يکي از مهمترين موضوعات اجتماعي حاضر جامعه ايراني، يعني حضور اجتماعي زن و تعارض هاي محتمل در وظايف تربيتي و همسرداري زن، با ديد فمينيستي اشاره داشت و اتفاقا مهمترين تعليق و درام خود را هم در همين قصه فرعي جستجو می کرد. اما در نهايت نتوانست از عهده نتيجه گيري برآيد. اشتباه نکنيد، منظورم نتيجه گيري سريال از يک قصه عادي نيست. رسانه اي ها يک اصل مهم دارند و مي گويند : در ساخت فيلم يا سريال، از جايي شروع کنيد که مخاطب شما مي خواهد، اما جايي اثر خود را خاتمه دهيد که خودتان مي خواهيد.» فيلم ساز هرگز نبايد نتيجه و پيام قصه خود را داد بزند و يا بجاي مخاطب، نتيجه گيري کند. بلکه او بايد مقدمات و پيش شرط هاي قضاوت درست و يادگيري را فراهم کرده و در نهايت، نتيجه گيري و اثربخشي را به مخاطب واگذارد. اثري که چنين خصلتي نداشته باشد، خنثي و گاه با ناشيگري در پرداخت، نتيجه عکس براي رسانه خواهد داشت. در سريال پايتخت 4، هما، همسر نقي معمولي به شوراي شهر راه مي يابد و اين موضوع چالشهايي را در خانواده او خصوصا با همسرش پديد مي آورد. اين چالش در نهايت به تعارض و حتي تهديد به طلاق هم منجر مي شود. اما همه اين تعارض ها با تغيير يک سکانس از صحنه آتش زدن نقي معمولي و انتقال هما به بيمارستان، در آمبولانس، رفع مي شود و زندگي آن دو، دوباره شيرين مي شود! در حاليکه نويسنده، پارانتزي را که در ذهن مخاطب در مورد نگاه فمينيستي به حضور اجتماعي زن باز کرده است، هنوز نبسته و اين براي سازندگان يک سريال با عقبه پرمخاطب، تجربه کاملا ناموفقي است.

در مورد سريال دردسرهاي عظيم 2 هم ايرادات فوق صدق مي کند. اين سريال داستان ضعيفي دارد و در گره افکني عطف اول داستان، نقش و حضور نويسنده کاملا مشهود و آزار دهنده است. عموي بهار ازدواج او را با لطيف دچار مشکل مي کند و درست در لحظه اي که بايد علت شک خود را به لطيف توضيح دهد، با يک اتفاق عجيب آنهم در جريان جراحي قلب مي ميرد. تقريبا کل داستان روي چنين بناي ضعيفي شکل گرفته و ساير قصه ها و شخصيت ها فرعي هستند. به همين خاطر، سريال از استحکام و در نهايت اثربخشي لازم برخوردار نيست. اين سريال نيز همچون پايتخت 4، به ناچار، تکيه کلام ها را دستاويز جلب مخاطب خود قرار داده که در اين حيطه نيز کاملا ناموفق بوده است. از ايرادات حيرت انگيز اين سريال، اصرار بر نقش منفي مادري است که فرزند جوان خود را از دست داده و واکنش مورد انتظاري از يک مادر ايراني در او مشاهده نمي شود. نقش همسر او نيز (پدر منصور و مقصود حصاري)، هيچ سنخيتي با ويژگي هاي يک مرد و يا پدر ايراني ندارد. آنها و پسرشان منصور، صرفا حضور دارند تا قصه نخ نماي ازدواج بهار و لطيف را به چالش بکشند و در نهايت، پاياني از نوع فيلم هاي هندي را براي خانواده فرزند مرحومشان مقصود رقم بزنند. در اين سريال، نقش آفريني بازيگران بزرگي چون مهدي هاشمي هم کمکي به گيرايي و جذابيت سريال نمي کند، چون مشکل اين سريال، مشکل داستان است، نه بازي و يا حتي کارگرداني.

البته ما قبول داريم که مردم طنز و شوخي را مي پسندند و اين مطالبه در ماه مبارک رمضان، بيش از هر زمان ديگري است. اما همان مردم، در فضاي معنوي روزه داري سير مي کنند و خنده و شوخي را در معنا و قواره موجه خود مي پسندند. مديران رسانه ملي در حوزه تلويزيون و مخصوصا توليد کنندگان فيلم و سريال، بايد به اين نکته مهم توجه داشته باشند که ماه مبارک رمضان، فرصت ارزشمندي براي رسانه ملي است تا با بخش مهمي از مخاطبان خود آشتي کنند. مخاطباني که ديگر مثل گذشته منفعل و ملتزم به انتخاب شبکه هاي داخلي تلويزيون نيستند. مخاطب امروز رسانه، گزينشگر، فعال و پوياست. به نظر مي رسد رسانه ملي، راهي جز رويکرد سريال هاي ژانر مذهبي را در توليد سريالهاي اجتماعي و خانوادگي ندارد و براي اين کار، ايده پردازان و هنرمندان سينما و تلويزيون بايد در مورد موضوعات، ايده ها و رويکرد هاي سريالهاي تلويزيون به اتفاق نظر برسند. هدف مهمي که با توجه به تجربه توليد سريالهاي موفق، موثر و فاخر مذهبي، دور از ذهن يا دسترس نيست. 


هفته نکوداشت تبریز بی سر و صدا یا پر سر و صدا، کم هزینه یا پر هزینه، از 22 تا 27 شهریور ماه برگزار شد. ایده، ایده خوبی بود، حتی اگر از ایده شهرداری های کلانشهرهای دیگری مثل اصفهان گرفته شده باشد. همین اول نوشته ام، تشکر می کنم از برگزار کنندگان آن که انصافا تلاش زیادی کردند و نمی خواهم با این نوشته، خستگی را در تنشان باقی بگذارم.

هفته نکوداشت تبریز، هفته ای بود با گرامیداشت پیشینه تبریز، مفاخر تبریز و هر چه در تبریز برای افتخار کردن داشتیم، ولی دیگر نداریم. تبریز شهر اولین ها بود، ولی دیگر نیست. تبریز شهر علامه ها بود، ولی سالهاست که جوانه ای برای سرو اجتهاد نمی بینیم. شهرحکیمان و فرزانگان بود، ولی قبول کنید که دیگر اینگونه نیست. حداقل مثل سابق نیست. آنقدر در غفلت داشته های دیروزمان مانده ایم که نداشته های امروزمان به چشممان نمی آید. شاید هم برخی از مدیران و متولیان شهر ترجیح می دهند که بر طبل دیروز بکوبند که امروزشان را بپوشانند. 

سخن درباره مصادیق افتخار به دیروز و غفلت از امروز، زیاد است. نکته من هم فقط این نیست. ما هفته ای را برای نکوداشت تبریز دیروز و تبریزی های دیروز برگزار کردیم و موفق هم شدیم. اما چرا از تبریزی های امروز اینقدر غافلیم؟ چرا به این فکر نمی کنیم که تبریزی های امروز غیر از نیاز به افتخار کردن آنهم برای داشته های دیروزشان، نیاز به زندگی سالم هم دارند. نیاز به شهری دارند که از هر نظر زندگی آبرومند، لذت بخش و سالم مهیا شده است. تلاش مجموعه شهرداری آنهم طی 7 یا 8 سال اخیر ستودنی است و شکی نیست که مردم قدردان این زحمات و تلاشها هستند. اما آنچه با غفلت از وضعیت امروز و پرداخت به افتخارات دیروز جلب توجه می کند، غفلت مدیران شهرداری تبریز از اولویت هایی است که فراروی آنها قرار گرفته و قدر مسلم مردم به خوبی هم خدمات را می بینند و هم تصمیمات نادرست را. یک شهروند تبریزی، امروز وقتی می بیند اتوبوس های شهری هنوز کوره ای از دود غلیظ و سم مهلک را در شهر می پراکنند و دستشان و صدایشان به جایی نمی رسد، نمی توانند از برنامه های هفته نکوداشت تبریز لذت ببرند. چون احساس می کنند که دیروزشان مجلل و امروزشان مذلل انگاشته شده است. از این گذشته، چرا زمانی که از دیروز تبریز گفته می شود، فقط به مواردی اشاره می شود که در افکار عمومی، دامن شهرداری و متولیان آن را نگیرد. به تعبیر دیگر، چرا باغ شهر تبریز یادی نمی شود تا مردم بدانند که تبریزی های همین 50 یا 60 سال قبل، در چه هوای سالمی زندگی می کرده اند. البته اگر چنین کنند، مردم حتما مقایسه خواهند کرد و بعد این سوال مطرح خواهد شد که چرا سرانه فضای سبز باغ شهر تبریز اینقدر کمتر شده است؟ نکته هایی از این دست بسیارند و من قصد نقد عملکرد شهرداری های سابق و لاحق را ندارم. اما عرض می کنم : ای کاش هفته ای برای نکوداشت تبریزی ها اختصاص داده شود و حرمت و شأن ساکنان این شهر بزرگ، سوژه چاپ کتابها و دستور العمل ارگانها و دستگاههای متولی اداره شهر شود. زیاد سخت نیست، کافی است حرف دل شهروندان را خوب بشنوند و به این جزئیات توجه بیشتری داشته باشند. 


 

    از وقتی شدم عضو کمیته فرهنگی و پیشگیری شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر استان (البته با معرفی و نمایندگی از صدا و سیما)، تازه با عمق فاجعه اعتیاد آشنا شدم. تا نبینی نمی فهمی. ن و کودکانی که قربانی اعتیادند، دل و جان من رو بیشتر می سوزونند. تو این کشور اعتیاد داره نه فقط جوونی و انرژی کار و خلاقیت رو از بین می بره، بلکه ناموس و غیرت و شرف و مردانگی رو هم حراج کرده و اگه نجنبی می بینی یکی از عزیزان نزدیکت داره تو لجنش دست و پا می زنه. اونوقته که دلت می خواد هر کاری از دستت برمی آد بکنی. اوایل وقتی می رفتم تو جلسات فکر می کردم این وظیفه من نیست. من تو صدا و سیما کارهای دیگه ای دارم. اما امروز با صراحت می گم، وظیفه من امروز همینه که کاری کنم چرخ شورای مبارزه با مواد مخدر حداقل تو حوزه صدا و سیما خوب بچرخه. امسال با همت مدیر کل محترم مرکز، حجم برنامه های صدا و سیمای استان نسبت به سال 92 حداقل 4 برابر شده و تصمیم گرفتیم همه چی رو مستقیم و مستند به مردم بگیم. تا حالا می ترسیدیم که گفتن بعضی حرفها، بدآموزی داره و شاید تبعات منفی داشته باشه. اما عمق فاجعه اونقدر زیاده که دیگه نمی شه به اینجور چیزها فکر کرد. 

     تنوع مواد مخدر جدید اونقدری هست که برای هر کدوم از ما و عزیزان ما یکیش برسه و خونه خرابمون کنه. دانش آموزها و دانشجوها رو به بهانه تمرکز و موفقیت در امتحان، ن و دختران ما رو به بهانه زیبایی و لاغری و مردان و جوانان ما رو به بهانه نشاط و بی خوابی و فرار از واقعیت های تلخ زندگی و دهها دلیل و بهانه دیگه به دام اعتیاد می کشونن. این حرف دیگه کلیشه نیست که این هجمه از مواد و داروهای روانگردان که ارزان و به وفور در دسترس همه هست، توطئه و نیت شومی پشتش هست. باید چهار دستی بچسبیم به جوانهامون، به غیرت و ناموسمون، به هستی و ارزشهایی که بهشون باور داریم و ستون زندگی و آینده خودمون و بچه هامون رو روی اونها بنا کردیم. شما رو نمی دونم، ولی من خیلی نگرانم. شیشه داره بی داد می کنه. مادرها و پدرهای بی گناه، کودکان معصوم و ن مظلوم دارن قربانی توهم همون شیشه می شن. همون آمار اعلام شده معتادان استان (41 هزار نفر) خودش یه لشگر آفته. نصفش تحت درمان هستن و همونها هم خیلی هاشون دوباره بر می گردن تو جرگه معتادها. می گن شیشه که اصلا ترک نداره. 41 هزار نفر انسان تو همین استان دارن آروم آروم جون می دن و هر کدوم آروم آروم جون حداقل 5 نفر دیگه رو آب می کنن. پدری رو سراغ دارید که اعتیاد بچه شو ببینه و دق مرگ نشه؟!

شما رو بخدا کمک کنید. معتادها و پروسه درمان رو نمی گم. کمک کنید افراد پاک و یا در معرض آلودگی رو نجات بدیم. خیلی ها مستعد اعتیادند و دارن قدم به قدم به این هیولای خطرناک نزدیک می شن. خیلی هاشون بدونن چه خبره، نزدیک نمی شن. ولی خیلی هاشون دلایلی برای این کارشون دارن که بعضی از اونها ریشه در تربیت و شخصیت اونها داره و بعضی هاشون هم دارن از واقعیت های تلخ زندگیشون فرار می کنن. این جور آدمهای اطراف خودمون رو شناسایی کنیم و بهشون بیشتر برسیم. بیایید بجای ساعتها وقت و عمری که با زجه و ناله برای ترک اعتیاد عزیزانمون صرف می کنیم، امروز برای رسیدن به اونها، گوش کردن حرفهاشون، سهل گرفتن زندگیشون و اگه شد و تونستیم حمایت مادی و معنوی از اونها صرف کنیم و مانع اعتیاد اونها بشیم. اونهایی که اهل کمپین زدن برای حمایت از آدمها و جریانهای خاص ی و اجتماعی هستن، باید زودتر بجنبن. هنرمندها، ورزشکارها، اساتید و گروههای مرجع، مسئولان و متولیان، همه و همه مسئولند. این کار گریه نمی خواد، کار می خواد، دغدغه می خواد. 


   چهارده فروردین امسال، مصادف بود با شهادت حضرت فاطمه زهرا (س). ظهر تلویزیون تبریز گزارش سفر جانبازان این شهر به کربلا و نجف رو نشون می داد و مداحی هم پخش می کرد. قیلوله عصر آن روز، آنقدر عمیق شد که یه خواب عجیب دیدم. خواب دیدم تو نجف هستم. انگار ساکن نجف بودم به عنوان طلبه. داشتم به سمت حرم شریف حرکت می کردم که یک مداح با صدای حزین و آهنگ دلنشین می خواند. فقط یه مصرع از اشعارش یادم مونده : حیدر تو را می خواند در تل زینبیه .» از شدت انابه و گریه از خواب بیدار شدم. تا چند هفته حتی تا حالا نتونستم این خواب رو فراموش کنم. نمی دانم چطور تعبیر کنم. نمی تونه یه دعوت به یه سفر باشه. ولی می تونه دعوت به یه همراهی باشه، تل زینبیه امروز کجاست؟ آیا تل زینبیه امروزی که حیدر ما رو می خواند، غزه است؟ یا عراق و شام؟ من معتقدم این یه دعوت عمومی از شیعیان امام علی (ع) است نه به فقط این بنده حقیر که اصلا لیاقت این حرفها رو ندارم. یزید و شمر زمان به خون مسلمانها و شیعه ها تشنه است. مولای متقیان همه ما را به کربلای زمان فرا می خواند. به غزه، به عراق و به سوریه. امروز صبح فرق مبارک چنین پیشوای بی نظیری در محراب شکافت. ادعای حب علی سخت نیست. سختی ادعای شیعه علی بودن، شناخت مسیر آن بزرگوار در پنهای تاریخ تا به امروز و نقشی است که امروز در برابر رویدادهای جهان داریم. 


کتاب اعدامم کنید» خاطرات آقای حاج محمدحسن عبدیزدانی از دوران مبارزات انقلابی خودش و مردم تبریز از سال 42 است. البته آن بزرگوار اونقدر در بیان خاطراتش دقیقه که بنوعی با بیان حوادث قبل از سال 42، زمینه بروز رویدادهای تاریخی آن سال رو اتفاقی و تصادفی ندانسته. ماجرای من و این کتاب این جور شروع شد که : 

سال 72 یا 73، در هفته نامه آذربایجان (نامه آذربایجان به مدیرمسئولی آقای اکبر رضایی تبریزی) مشغول تدارک چاپ نشریه ای برای شهید آیت ا. مدنی بودیم. برای مصاحبه با چند نفر مأمور شدیم و قرعه آقای حاج محمدحسن عبدیزدانی به اسم من افتاد. ایشون از مبارزان انقلابی تبریز بودند و در حوادث سالهای اولیه پس از انقلاب در استان آذربایجان شرقی نقش بسزایی داشتند. معتمد آقای قاضی در دادگاه انقلاب اسلامی بودند و در مدیریت انقلابی استان و شکل گیری جریانهای انقلابی در مقابل جریانهای انحرافی سهم زیادی داشتند. سالها در کنار دو شهید محراب آیت ا. سید محمدعلی قاضی طباطبایی و آیت ا. سیداسدا. مدنی کار کردند و در مورد هر دو بزرگوار حرفهای زیادی برای گفتن داشتند. همون سالهای اول برای مجلس نامزد شدند و و رأی نیاوردند. شنیدم تو اتاق بازرگانی تبریز مسئول حل اختلافات هستند. رفتم اتاق بازرگانی. در همون دیدار اول جذبشون شدم. با وجود اینکه سنی از ایشون گذشته بود، اما صلابت و ماجراجویی از نگاه و حرفهاشون می بارید. قرار شد برم دفترشون تو ساختمانی که محل زندگیشون هم اونجا بود. اونجا بود که خاطرات ایشون در مورد شهید مدنی، برای من شد بهانه. مردی را یافته بودم که عمرش رو در راه انقلاب و اسلام سپری کرده بود و تو این مسیر سختی ها و مرارتهای زیادی کشیده بود. بارها توسط ساواک دستگیر شده بود و بار آخر تونسته بود فرار کنه و تا روز پیروزی انقلاب اسلامی نتونسته بودند دستگیرش کنند. ساواک حکم تیرش رو صادر کرده بود که هر جا دیدید بی درنگ بزنیدش. 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عمری که میگذره